بچّه ها داشتند منطقه را پاکسازى مى کردند. صبح عملیّات (قدس پنج ) بود. نماز نخوانده بودم . رفتم و وضو گرفتم . ایستادم به نماز، کنار پاسگاه الیچ . هنوز رکعت اوّل را تمام نکرده بودم که دو نفر عراقى از توى آب بیرون آمدند. نتوانستم باقى نماز را بخوانم . حفظ جان واجب بود. با اسلحه به طرفشان رفتم . لباسهایشان خیس بود. مى لرزیدند. اسلحه نداشتند. رفتم برایشان لباس آوردم . به عربى پرسیدم : ((شما زیر آب چکار مى کردید؟))
گفتند: ((دیشب وقت عملیّات ، قایقهاى ما را عقب بردند تا نتوانیم فرار کنیم . از ترس رفتیم توى نیزارها. وقتى دیدیم دارى نگاهمان مى کنى ، از ترس خود را تسلیم کردیم .))
امّا من اصلا به نیزار نگاه نکردم ، فقط نماز مى خواندم
ابراهیم بن موسى از القزّاز مى گوید: امام رضا علیه السّلام به عنوان استقبال از بعضى از طالبان خارج شد (در حالى که من با عده اى از یاران با آن حضرت همراه بودیم ). وقت نماز فرا رسید. قصرى در آن حوالى بود. امام (ع ) با یاران به سوى آن رفتند و در کنار سنگ بزرگى ایستادند و سپس امام به من فرمودند: ((اذان بگو.))
عرض کردم : ((منتظر رسیدن و ملحق شدن بعضى از یاران هستیم که بیایند.))